بازهم استاد...


دوست داشتن از عشق برتر است... عشق یک جوشش کور است... و پیوندی از سر نابینایی... اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بسیرت روشن و زلال... عشق با زمان بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میکند... اما دوست داشتن در ورای سن و زمان زندگی میکند و بر آشیانه‌ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست. عشق تنها با امید... با بیم و ترس... با اضطراب... با دیدار و انتظار زنده و نیرومند میشود اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست... دنیایش دنیای دیگریست.

از عشق هرچه بیشتر مینوشیم سیراب تر میشویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر تشنه تر. عشق هر چه دیرتر میپاید کهنه تر میشود و دوست داشتن نوتر. عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

 

خدایا!!

به هر که دوست داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است.

و به هر که دوست‌تر میداری بچشان که..

دوست داشتن از عشق برتر...

خوب. درسته. هیچکس به آدم کمک نمیکنه، حداقل تا وقتی که خودش به خودش کمک نکنه. که اینطور. منهم برمیگردم سر درسهای استاد. استادی که همیشه بهترین راهنمام بوده. مرور درسهاش دوباره کوکم می کنه. نه این که از سر ناچاری برم سراغش… نه. با انتخاب و با عزم میرم. حرکت و توکل+عشق… این راهیه که در پیش میگیرم…

 


بارخدایا!

به من توفیق تلاش، در شکست؛ صبر، در ناامیدی؛ رفتن، بی همراه؛ جهاد، بی سلاح؛ کار، بی پاداش؛ فداکاری در سکوت؛ دین، بی دنیا؛ مذهب، بی عوام؛ عظمت، بی نام؛ خدمت، بی نان؛ ایمان، بی ریا؛ خوبی، بی نمود؛ گستاخی، بی خامی؛ مناعت، بی غرور؛ عشق، بی هوس؛ تنهایی، در انبوه جمعیت؛ و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند؛ عطاکن…

چرا پس هیچکی کمکم نمیکنه؟ مثل نفرین شده ها شدم!!